پیامک
کلوپ اس.ام.اس بازان ایران
پنج شنبه 15 بهمن 1394برچسب:, :: 1:58 :: نويسنده : من

حسن باران دارم

در زمان می بارم

اندكی می گریم،اندكی می بارم

هر نفس می خوانم

بی تو هم می خوانم

بی تو اما شعرم

بی صدا می ماند

شعر را می خوانم اولش،نام تو بود؛

آخرش هم از تو این چه بارانی شد

كه خدا می خواند

وقت رفتن گویم

زیر شلاق نگاهت رفتم

از برای رفتن بی تمنا رفتم

عشق نقاشی شد

دوستی ها رفتند قصه ها را خواندم؛

غصه ها را خوردم

حس باران آمد خیس یك احساسم

. از جهان آزادم حس باران دارم

جمعه 9 بهمن 1394برچسب:, :: 1:35 :: نويسنده : من

چون تو بیایی ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی

حیف باشد مه من کاین همه از مهر جدایی

گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی

" من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی " "

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

" مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم

وین نداند که من از بهرغم عشق تو زادم

نغمه بلبل شیراز نرفته ست ز یادم

" دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم"

" باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی"

تیر را قوت پرهیز نباشد ز نشانه

مرغ مسکین چه کند گر نرود در پی دانه

پای عاشق نتوان بست به افسون و فسانه

"ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه" "

ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

" تا فکندم به سر کوی وفا رخت اقامت

عمربی دوست ندامت شد و با دوست غرامت

سر وجان و زر وجاهم همه گو رو به سلامت "

عشق و درویشی وانگشت نمایی و ملامت"

"همه سهل است تحمل نکنم با ر جدایی"

درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان

کس در این شهر ندارد سر تیمار غریبان

نتوان گفت غم از بیم رقیبان به حبیبان

" حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان"

" این توانم که بیایم سر کویت به گدایی

" گرد گلزار رخ توست غبار خط ریحان

چون نگارین خط تهذیب به دیباچه ی قرآن

ای لبت آیت رحمت دهنت نقطه ی ایمان

" آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان

که دل اهل نظر برد که سریست خدایی "

هر شب هجر بر آنم که اگر وصل بجویم

همه چون نی به فغان آیم و چون چنگ بمویم

لیک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببویم

"گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم "

"چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی"

چرخ امشب که به کام دل ما خواسته گشتن

دامن وصل تو نتوان به رقیبان تو هشتن

نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن

" شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن"

" تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی"

سعدی این گفت و شد از گفته ی خود باز پشیمان

که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان

به شب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان

" کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان"

"پرتو روی تو گوید که تو در خانه مایی"

نرگس مست تو مستوری مردم نگزیند

دست گلچین نرسد تا گلی از شاخ تو چیند

جلوه کن جلوه که خورشید به خلوت ننشیند

"پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند"

"تو بزرگی و در آیینه ی کوچک ننمایی"

نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد

نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد

شهریار آن نه که با لشگر عشق تو ستیزد "

سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد"

"که بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی"

جمعه 9 بهمن 1394برچسب:, :: 1:22 :: نويسنده : من
????????????!!!!!!!!!!!!!????????
پنج شنبه 15 بهمن 1394برچسب:, :: 1:58 :: نويسنده : من

حسن باران دارم

در زمان می بارم

اندكی می گریم،اندكی می بارم

هر نفس می خوانم

بی تو هم می خوانم

بی تو اما شعرم

بی صدا می ماند

شعر را می خوانم اولش،نام تو بود؛

آخرش هم از تو این چه بارانی شد

كه خدا می خواند

وقت رفتن گویم

زیر شلاق نگاهت رفتم

از برای رفتن بی تمنا رفتم

عشق نقاشی شد

دوستی ها رفتند قصه ها را خواندم؛

غصه ها را خوردم

حس باران آمد خیس یك احساسم

. از جهان آزادم حس باران دارم

جمعه 9 بهمن 1394برچسب:, :: 1:35 :: نويسنده : من

چون تو بیایی ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی

حیف باشد مه من کاین همه از مهر جدایی

گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی

" من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی " "

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

" مدعی طعنه زند در غم عشق تو زیادم

وین نداند که من از بهرغم عشق تو زادم

نغمه بلبل شیراز نرفته ست ز یادم

" دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم"

" باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی"

تیر را قوت پرهیز نباشد ز نشانه

مرغ مسکین چه کند گر نرود در پی دانه

پای عاشق نتوان بست به افسون و فسانه

"ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه" "

ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

" تا فکندم به سر کوی وفا رخت اقامت

عمربی دوست ندامت شد و با دوست غرامت

سر وجان و زر وجاهم همه گو رو به سلامت "

عشق و درویشی وانگشت نمایی و ملامت"

"همه سهل است تحمل نکنم با ر جدایی"

درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان

کس در این شهر ندارد سر تیمار غریبان

نتوان گفت غم از بیم رقیبان به حبیبان

" حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان"

" این توانم که بیایم سر کویت به گدایی

" گرد گلزار رخ توست غبار خط ریحان

چون نگارین خط تهذیب به دیباچه ی قرآن

ای لبت آیت رحمت دهنت نقطه ی ایمان

" آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان

 که دل اهل نظر برد که سریست خدایی "

هر شب هجر بر آنم که اگر وصل بجویم

همه چون نی به فغان آیم و چون چنگ بمویم

لیک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببویم

"گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم "

"چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی"

چرخ امشب که به کام دل ما خواسته گشتن

دامن وصل تو نتوان به رقیبان تو هشتن

نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن

" شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن"

" تا که همسایه نداند که تو در خانه مایی"

سعدی این گفت و شد از گفته ی خود باز پشیمان

که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان

به شب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان

" کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان"

"پرتو روی تو گوید که تو در خانه مایی"

نرگس مست تو مستوری مردم نگزیند

دست گلچین نرسد تا گلی از شاخ تو چیند

جلوه کن جلوه که خورشید به خلوت ننشیند

"پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند"

"تو بزرگی و در آیینه ی کوچک ننمایی"

نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد

نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد

شهریار آن نه که با لشگر عشق تو ستیزد "

سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد"

"که بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی"

جمعه 9 بهمن 1394برچسب:, :: 1:22 :: نويسنده : من
????????????!!!!!!!!!!!!!????????
پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 696
بازدید کل : 64257
تعداد مطالب : 242
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1