پیامک
کلوپ اس.ام.اس بازان ایران
پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 21:56 :: نويسنده : من

آهسته می گویم...

ببخش

اگر کلامم یا کردارم

سبب شد شیشه

نازک دلت ترک بردارد.

یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 18:47 :: نويسنده : من

حرف کمی نبود قرار ومدار عشق


اما چه فایده –


که نفهمیم یار را!


ای روح های ناب !


دوباره به پا کنید


قدری برای اهل زمستان


بهار را

...............................

هر که آید گوید:
گریه کن، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است

چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم

ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا
بین ما فاصله است
من و آرام دل غمگینم

.........................

چشمهایت سیراب سراب


و نگاهم،


تاول زده از تابش تشنگی


برویم دعای باران بخوانیم ‍.

تو با دل من

من با دل تو


باور کن با لبخند چترهایمان بر می گردیم

................................

عشــق اگــر خـط مــوازی نیسـت،چیسـت؟


یـ ـا کتـاب جملــه ســازی نیســت،چیسـت؟!


عشـق اگــر مبنــای خلــق آدم اســت


پـس چــرا ایـن گـونـه گنــگ و مبهــم اسـت؟


پـس چــرا خـط مـوازی مـی شـود!!!


از چـه رو هــر عشـق،بــازی مـی شــود؟!

...........................

دستهایم را تا ابرها بالا برده ای


و ابرها را تا چشمهایم پایین


عشق را در کجای دلم .....


پنهان کرده ای که :


هیچ دستی به آن نمیرسد !

.............................

عاقبت یکروز ما هم زین جهان پرمیکشیم

باده رفتن ز دنیا را همه سر میکشیم

بر کن و صد پاره کن این جامه کبر وریا

وقت رفتن ما همه یک جامه در بر میکشیم



عاشقی با قلب من بیگانه شد
خنده از لب رفت و یک افسانه شد
حس و حالی بعد عشق آمد پدید
بعد آن شب زندگی غمخانه شد
................................
جان غمگین ، تن سوزان ، دل شیدا دارم / آنچه شایسته عشق است ، مهیا دارم
سوز دل ، خون جگر ، آتش غم ، درد فراق / چه بلاها که ز عشقت من تنها دارم
...................................
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…
........................................

یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 18:12 :: نويسنده : من

همه عمر آرزوم این بود که ببینمت. اما همیشه قلبم می لرزید و از خودم بی خود می شدم. آرزو داشتم تا روزی کنارم باشی تا دستان مهربانت  نوازشگرم باشند...

اما حالا آرزو می کنم هر کجا هستی تکیه گاهت ابدی و مهربانی ها روانه لحظاتت.

یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 18:8 :: نويسنده : من

همچو هجوم پائیز، قلبم پر از خزان است

گویی صدای باران

نمناکی بهاران

در چشم من نهفته

اینجا چقدر سخت است

ماندن میان دریا، دریای سبز چشمت

در ساحل قدیمی،در کنج قلب سردم

ردیست از دو پایت بر ماسه زار قلبم

جمعه 19 آبان 1391برچسب:, :: 21:16 :: نويسنده : من

چی بنویسم؟ درد دل؟ چرا بنویسم وقتی مرهمی نیست! شکایت؟ چطور بنویسم وقتی فریادرسی نیست؟

کاش این بار این حرف هارو بشنوی؟

هیچگاه ازت دل خور نیستم، ببخشم اگه گاهی اوقات مجبورم نباشم؛ باید نباشم! منو ببخش اگه وقی توی یک مسیر قرار گرفتیم من مسیرمو عوض می کنم!

این بار خوشحالم که سر حرفات نموندی و به همین خاطر ازت ممنونم که بهترین گزینه رو انتخاب کردی.

آرزوم اینه که غنچه های عاطفه سراسر زندگیتو بپوشونه و بتونم از دور خوشبختیتو ببینم تا شاید مرهمی باشه برای همه زخم هایی که التیام بخشش تو بودی!

هر چند می دونم من و خاطرات منو به فراموشی سپردی اما اگه اندازه یک پلک به هم زده خاطره ای از من تو ذهنت جا مونده قول بده اونو هم مثل خودم فراموش کنی، من نباید تو خاطرت جا بمونم!

و اینو بدون خوشبختیت آرزوی قلبی منه!

.

.

.

اگه خواستی جوابمو بدی نظرتو خصوصی ارسال کن!

جمعه 19 آبان 1391برچسب:, :: 21:11 :: نويسنده : من

روزی گفتی و من باور داشتم

گفتی اما...

گفتی:

"برایت دعا میکنم که هیچگاه چشمهایت را درانحصارقطره های اشک نبینم..وتوبرایم دعاکن که ابر چشمهایم همیشه برای تو ببارد...دعامیکنم که لبانت رافقط درغنچه های لبخندببینم وتوبرایم دعاکن که هرگزبی تونخندم...دعامیکنم دستانت که وسعت آسمان وزلالی دریاوبوی بهار رادارد همیشه ازحرارت عشق گرم باشد...وتوبرایم دعاکن دستهایم راهیچگاه دردستی بجزدست توگره ندهم...من برایت دعامیکنم که گلهای یاس وجودنازنینت هیچگاه پژمرده نشوند.برای شاپرکهای باغچه ی خانه ات دعامیکنم که بالهایشان هرگزمحتاج مرهم نباشند...من برای خورشید آسمان زندگی ات دعامیکنم که هیچگاه غروب نکندوبدان که در آسمان زندگی ام تو تنهاخورشیدی..پس برایم دعا کن که خورشیدآسمان زندگی ام هیچگاه غروب نکند...."

اما نگاهت در نگاهی گره خور.

لبخندت سهم دیگری

دستانت در دستانی گره خورده

و آسمان زندگیت را خورشیدی دیگر سیر میکند!

اما من نیز می گذرم چشم می بندم و نمی نگرم

آرزویم همه سر سبزی توست!

جمعه 19 آبان 1391برچسب:درد دل, غم گین, رفتی چرا,, :: 20:50 :: نويسنده : من

گاهی خیال می کنم تنها نرین پرنده ام

گاهی خیال می کنم من هم عروج می کنم

اما نمی دانم چرا!

گاهی نفیر می کشم

گاهی به یاد تو خوشم

اما نمی دانم چرا!

گاهی تو را برای خود

گاهی مرا برای تو

در دفتر نقاشیم؛ تنهای تنها می کشم

اما نمی دانم چرا!

گاهی نگاهی می کنم

گاهی تمنا می کنم

گاهی دلم بُر می خورد

گاهی نگاه می شوم

اما نمی دانم چرا!

در کوچه های مهر تو

در پیچ آن گیسوی تو

در لا به لای خنده ات

گاهی اسیر می شوم

اما نمی دانم چرا!

گفتی که بی من نیستی

گفتی پریشان نیستی

اما پریشانی چرا؟

گفتی که بی تاب و طبی

اما تو آرامی، چرا؟

از بر کن اینک شعر من

افسانه دیرین من

در صحنه های زندگی

خاموش کن نام مرا

پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 21:56 :: نويسنده : من

آهسته می گویم...

 

 

 

 

ببخش

اگر کلامم یا کردارم

سبب شد شیشه

نازک دلت ترک بردارد.

 

یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 18:47 :: نويسنده : من

حرف کمی نبود قرار ومدار عشق


اما چه فایده –


که نفهمیم یار را!


ای روح های ناب !


دوباره به پا کنید


قدری برای اهل زمستان


بهار را

...............................

هر که آید گوید:
   گریه کن، تسکین است
      گریه آرام دل غمگین است

چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم

ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا
بین ما فاصله است
 من و آرام دل غمگینم

.........................

چشمهایت سیراب سراب


و نگاهم،


تاول زده از تابش تشنگی


برویم دعای باران بخوانیم ‍.

        

  تو با دل من

         

         من با دل تو


باور کن با لبخند چترهایمان بر می گردیم

................................

عشــق اگــر خـط مــوازی نیسـت،چیسـت؟


یـ ـا کتـاب جملــه ســازی نیســت،چیسـت؟!


عشـق اگــر مبنــای خلــق آدم اســت


پـس چــرا ایـن گـونـه گنــگ و مبهــم اسـت؟


پـس چــرا خـط مـوازی مـی شـود!!!


از چـه رو هــر عشـق،بــازی مـی شــود؟!

...........................

دستهایم را تا ابرها بالا برده ای


و ابرها را تا چشمهایم پایین


عشق را در کجای دلم .....


پنهان کرده ای که :


   هیچ دستی به آن نمیرسد !

.............................

عاقبت یکروز ما هم زین جهان پرمیکشیم

باده رفتن ز دنیا را همه سر میکشیم

بر کن و صد پاره کن این جامه کبر وریا

وقت رفتن ما همه یک جامه در بر میکشیم



عاشقی با قلب من بیگانه شد
خنده از لب رفت و یک افسانه شد
حس و حالی بعد عشق آمد پدید
بعد آن شب زندگی غمخانه شد
................................
جان غمگین ، تن سوزان ، دل شیدا دارم / آنچه شایسته عشق است ، مهیا دارم
سوز دل ، خون جگر ، آتش غم ، درد فراق / چه بلاها که ز عشقت من تنها دارم
...................................
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…
........................................
 

یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 18:12 :: نويسنده : من

همه عمر آرزوم این بود که ببینمت. اما همیشه قلبم می لرزید و از خودم بی خود می شدم. آرزو داشتم تا روزی کنارم باشی تا دستان مهربانت  نوازشگرم باشند...

اما حالا آرزو می کنم هر کجا هستی تکیه گاهت ابدی و مهربانی ها روانه لحظاتت.

یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 18:8 :: نويسنده : من

همچو هجوم پائیز، قلبم پر از خزان است

گویی صدای باران

نمناکی بهاران

در چشم من نهفته

اینجا چقدر سخت است

ماندن میان دریا، دریای سبز چشمت

در ساحل قدیمی،در کنج قلب سردم

ردیست از دو پایت بر ماسه زار قلبم

جمعه 19 آبان 1391برچسب:, :: 21:16 :: نويسنده : من

چی بنویسم؟ درد دل؟ چرا بنویسم وقتی مرهمی نیست! شکایت؟ چطور بنویسم وقتی فریادرسی نیست؟

کاش این بار این حرف هارو بشنوی؟

هیچگاه ازت دل خور نیستم، ببخشم اگه گاهی اوقات مجبورم نباشم؛ باید نباشم! منو ببخش اگه وقی توی یک مسیر قرار گرفتیم من مسیرمو عوض می کنم!

این بار خوشحالم که سر حرفات نموندی و به همین خاطر ازت ممنونم که بهترین گزینه رو انتخاب کردی.

آرزوم اینه که غنچه های عاطفه سراسر زندگیتو بپوشونه و بتونم از دور خوشبختیتو ببینم تا شاید مرهمی باشه برای همه زخم هایی که التیام بخشش تو بودی!

هر چند می دونم من و خاطرات منو به فراموشی سپردی اما اگه اندازه یک پلک به هم زده خاطره ای از من تو ذهنت جا مونده قول بده اونو هم مثل خودم فراموش کنی، من نباید تو خاطرت جا بمونم!

و اینو بدون خوشبختیت آرزوی قلبی منه!

.

.

.

اگه خواستی جوابمو بدی نظرتو خصوصی ارسال کن!

جمعه 19 آبان 1391برچسب:, :: 21:11 :: نويسنده : من

روزی گفتی و من باور داشتم

گفتی اما...

گفتی:

"برایت دعا میکنم که هیچگاه چشمهایت را درانحصارقطره های اشک نبینم..وتوبرایم دعاکن که ابر چشمهایم همیشه برای تو ببارد...دعامیکنم که لبانت رافقط درغنچه های لبخندببینم وتوبرایم دعاکن که هرگزبی تونخندم...دعامیکنم دستانت که وسعت آسمان وزلالی دریاوبوی بهار رادارد همیشه ازحرارت عشق گرم باشد...وتوبرایم دعاکن دستهایم راهیچگاه دردستی بجزدست توگره ندهم...من برایت دعامیکنم که گلهای یاس وجودنازنینت هیچگاه پژمرده نشوند.برای شاپرکهای باغچه ی خانه ات دعامیکنم که بالهایشان هرگزمحتاج مرهم نباشند...من برای خورشید آسمان زندگی ات دعامیکنم که هیچگاه غروب نکندوبدان که در آسمان زندگی ام تو تنهاخورشیدی..پس برایم دعا کن که خورشیدآسمان زندگی ام هیچگاه غروب نکند...."

اما نگاهت در نگاهی گره خور.

لبخندت سهم دیگری

دستانت در دستانی گره خورده

و آسمان زندگیت را خورشیدی دیگر سیر میکند!

اما من نیز می گذرم چشم می بندم و نمی نگرم

آرزویم همه سر سبزی توست!
 

جمعه 19 آبان 1391برچسب:درد دل, غم گین, رفتی چرا,, :: 20:50 :: نويسنده : من

گاهی خیال می کنم تنها نرین پرنده ام

گاهی خیال می کنم من هم عروج می کنم

اما نمی دانم چرا!

گاهی نفیر می کشم

گاهی به یاد تو خوشم

اما نمی دانم چرا!

گاهی تو را برای خود

گاهی مرا برای تو

در دفتر نقاشیم؛ تنهای تنها می کشم

اما نمی دانم چرا!

گاهی نگاهی می کنم

گاهی تمنا می کنم

گاهی دلم بُر می خورد

گاهی نگاه می شوم

اما نمی دانم چرا!

در کوچه های مهر تو

در پیچ آن گیسوی تو

در لا به لای خنده ات

گاهی اسیر می شوم

اما نمی دانم چرا!

گفتی که بی من نیستی

گفتی پریشان نیستی

اما پریشانی چرا؟

گفتی که بی تاب و طبی

اما تو آرامی، چرا؟

از بر کن اینک شعر من

افسانه دیرین من

در صحنه های زندگی

خاموش کن نام مرا

پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 694
بازدید کل : 64255
تعداد مطالب : 242
تعداد نظرات : 4
تعداد آنلاین : 1