پیامک کلوپ اس.ام.اس بازان ایران درباره وبلاگ به وبلاگ خودتون خوش آومدید! با عضویت در وبلاگ به کلوپ بزرگ اس.ام.اس بازان ایران بپیوندید. پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 21:56 :: نويسنده : من
آهسته می گویم... ببخش اگر کلامم یا کردارم سبب شد شیشه نازک دلت ترک بردارد. یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 18:47 :: نويسنده : من
حرف کمی نبود قرار ومدار عشق
............................... هر که آید گوید: چند سالی است که من می گریم ولی ای کاش کسی می دانست ......................... چشمهایت سیراب سراب
تو با دل من
من با دل تو
................................ عشــق اگــر خـط مــوازی نیسـت،چیسـت؟
........................... دستهایم را تا ابرها بالا برده ای
............................. عاقبت یکروز ما هم زین جهان پرمیکشیم باده رفتن ز دنیا را همه سر میکشیم بر کن و صد پاره کن این جامه کبر وریا وقت رفتن ما همه یک جامه در بر میکشیم
یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 18:12 :: نويسنده : من
همه عمر آرزوم این بود که ببینمت. اما همیشه قلبم می لرزید و از خودم بی خود می شدم. آرزو داشتم تا روزی کنارم باشی تا دستان مهربانت نوازشگرم باشند... اما حالا آرزو می کنم هر کجا هستی تکیه گاهت ابدی و مهربانی ها روانه لحظاتت. همچو هجوم پائیز، قلبم پر از خزان است گویی صدای باران نمناکی بهاران در چشم من نهفته اینجا چقدر سخت است ماندن میان دریا، دریای سبز چشمت در ساحل قدیمی،در کنج قلب سردم ردیست از دو پایت بر ماسه زار قلبم چی بنویسم؟ درد دل؟ چرا بنویسم وقتی مرهمی نیست! شکایت؟ چطور بنویسم وقتی فریادرسی نیست؟ کاش این بار این حرف هارو بشنوی؟ هیچگاه ازت دل خور نیستم، ببخشم اگه گاهی اوقات مجبورم نباشم؛ باید نباشم! منو ببخش اگه وقی توی یک مسیر قرار گرفتیم من مسیرمو عوض می کنم! این بار خوشحالم که سر حرفات نموندی و به همین خاطر ازت ممنونم که بهترین گزینه رو انتخاب کردی. آرزوم اینه که غنچه های عاطفه سراسر زندگیتو بپوشونه و بتونم از دور خوشبختیتو ببینم تا شاید مرهمی باشه برای همه زخم هایی که التیام بخشش تو بودی! هر چند می دونم من و خاطرات منو به فراموشی سپردی اما اگه اندازه یک پلک به هم زده خاطره ای از من تو ذهنت جا مونده قول بده اونو هم مثل خودم فراموش کنی، من نباید تو خاطرت جا بمونم! و اینو بدون خوشبختیت آرزوی قلبی منه! . . . اگه خواستی جوابمو بدی نظرتو خصوصی ارسال کن! جمعه 19 آبان 1391برچسب:, :: 21:11 :: نويسنده : من
روزی گفتی و من باور داشتم گفتی اما... گفتی: "برایت دعا میکنم که هیچگاه چشمهایت را درانحصارقطره های اشک نبینم..وتوبرایم دعاکن که ابر چشمهایم همیشه برای تو ببارد...دعامیکنم که لبانت رافقط درغنچه های لبخندببینم وتوبرایم دعاکن که هرگزبی تونخندم...دعامیکنم دستانت که وسعت آسمان وزلالی دریاوبوی بهار رادارد همیشه ازحرارت عشق گرم باشد...وتوبرایم دعاکن دستهایم راهیچگاه دردستی بجزدست توگره ندهم...من برایت دعامیکنم که گلهای یاس وجودنازنینت هیچگاه پژمرده نشوند.برای شاپرکهای باغچه ی خانه ات دعامیکنم که بالهایشان هرگزمحتاج مرهم نباشند...من برای خورشید آسمان زندگی ات دعامیکنم که هیچگاه غروب نکندوبدان که در آسمان زندگی ام تو تنهاخورشیدی..پس برایم دعا کن که خورشیدآسمان زندگی ام هیچگاه غروب نکند...." اما نگاهت در نگاهی گره خور. لبخندت سهم دیگری دستانت در دستانی گره خورده و آسمان زندگیت را خورشیدی دیگر سیر میکند! اما من نیز می گذرم چشم می بندم و نمی نگرم آرزویم همه سر سبزی توست! گاهی خیال می کنم تنها نرین پرنده ام گاهی خیال می کنم من هم عروج می کنم اما نمی دانم چرا! گاهی نفیر می کشم گاهی به یاد تو خوشم اما نمی دانم چرا! گاهی تو را برای خود گاهی مرا برای تو در دفتر نقاشیم؛ تنهای تنها می کشم اما نمی دانم چرا! گاهی نگاهی می کنم گاهی تمنا می کنم گاهی دلم بُر می خورد گاهی نگاه می شوم اما نمی دانم چرا! در کوچه های مهر تو در پیچ آن گیسوی تو در لا به لای خنده ات گاهی اسیر می شوم اما نمی دانم چرا! گفتی که بی من نیستی گفتی پریشان نیستی اما پریشانی چرا؟ گفتی که بی تاب و طبی اما تو آرامی، چرا؟ از بر کن اینک شعر من افسانه دیرین من در صحنه های زندگی خاموش کن نام مرا پنج شنبه 25 آبان 1391برچسب:, :: 21:56 :: نويسنده : من
آهسته می گویم...
ببخش اگر کلامم یا کردارم سبب شد شیشه نازک دلت ترک بردارد.
یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 18:47 :: نويسنده : من
حرف کمی نبود قرار ومدار عشق
............................... هر که آید گوید: چند سالی است که من می گریم ولی ای کاش کسی می دانست ......................... چشمهایت سیراب سراب
تو با دل من
من با دل تو
................................ عشــق اگــر خـط مــوازی نیسـت،چیسـت؟
........................... دستهایم را تا ابرها بالا برده ای
............................. عاقبت یکروز ما هم زین جهان پرمیکشیم باده رفتن ز دنیا را همه سر میکشیم بر کن و صد پاره کن این جامه کبر وریا وقت رفتن ما همه یک جامه در بر میکشیم
یک شنبه 21 آبان 1391برچسب:, :: 18:12 :: نويسنده : من
همه عمر آرزوم این بود که ببینمت. اما همیشه قلبم می لرزید و از خودم بی خود می شدم. آرزو داشتم تا روزی کنارم باشی تا دستان مهربانت نوازشگرم باشند... اما حالا آرزو می کنم هر کجا هستی تکیه گاهت ابدی و مهربانی ها روانه لحظاتت. همچو هجوم پائیز، قلبم پر از خزان است گویی صدای باران نمناکی بهاران در چشم من نهفته اینجا چقدر سخت است ماندن میان دریا، دریای سبز چشمت در ساحل قدیمی،در کنج قلب سردم ردیست از دو پایت بر ماسه زار قلبم چی بنویسم؟ درد دل؟ چرا بنویسم وقتی مرهمی نیست! شکایت؟ چطور بنویسم وقتی فریادرسی نیست؟ کاش این بار این حرف هارو بشنوی؟ هیچگاه ازت دل خور نیستم، ببخشم اگه گاهی اوقات مجبورم نباشم؛ باید نباشم! منو ببخش اگه وقی توی یک مسیر قرار گرفتیم من مسیرمو عوض می کنم! این بار خوشحالم که سر حرفات نموندی و به همین خاطر ازت ممنونم که بهترین گزینه رو انتخاب کردی. آرزوم اینه که غنچه های عاطفه سراسر زندگیتو بپوشونه و بتونم از دور خوشبختیتو ببینم تا شاید مرهمی باشه برای همه زخم هایی که التیام بخشش تو بودی! هر چند می دونم من و خاطرات منو به فراموشی سپردی اما اگه اندازه یک پلک به هم زده خاطره ای از من تو ذهنت جا مونده قول بده اونو هم مثل خودم فراموش کنی، من نباید تو خاطرت جا بمونم! و اینو بدون خوشبختیت آرزوی قلبی منه! . . . اگه خواستی جوابمو بدی نظرتو خصوصی ارسال کن! جمعه 19 آبان 1391برچسب:, :: 21:11 :: نويسنده : من
روزی گفتی و من باور داشتم گفتی اما... گفتی: "برایت دعا میکنم که هیچگاه چشمهایت را درانحصارقطره های اشک نبینم..وتوبرایم دعاکن که ابر چشمهایم همیشه برای تو ببارد...دعامیکنم که لبانت رافقط درغنچه های لبخندببینم وتوبرایم دعاکن که هرگزبی تونخندم...دعامیکنم دستانت که وسعت آسمان وزلالی دریاوبوی بهار رادارد همیشه ازحرارت عشق گرم باشد...وتوبرایم دعاکن دستهایم راهیچگاه دردستی بجزدست توگره ندهم...من برایت دعامیکنم که گلهای یاس وجودنازنینت هیچگاه پژمرده نشوند.برای شاپرکهای باغچه ی خانه ات دعامیکنم که بالهایشان هرگزمحتاج مرهم نباشند...من برای خورشید آسمان زندگی ات دعامیکنم که هیچگاه غروب نکندوبدان که در آسمان زندگی ام تو تنهاخورشیدی..پس برایم دعا کن که خورشیدآسمان زندگی ام هیچگاه غروب نکند...." اما نگاهت در نگاهی گره خور. لبخندت سهم دیگری دستانت در دستانی گره خورده و آسمان زندگیت را خورشیدی دیگر سیر میکند! اما من نیز می گذرم چشم می بندم و نمی نگرم آرزویم همه سر سبزی توست! گاهی خیال می کنم تنها نرین پرنده ام گاهی خیال می کنم من هم عروج می کنم اما نمی دانم چرا! گاهی نفیر می کشم گاهی به یاد تو خوشم اما نمی دانم چرا! گاهی تو را برای خود گاهی مرا برای تو در دفتر نقاشیم؛ تنهای تنها می کشم اما نمی دانم چرا! گاهی نگاهی می کنم گاهی تمنا می کنم گاهی دلم بُر می خورد گاهی نگاه می شوم اما نمی دانم چرا! در کوچه های مهر تو در پیچ آن گیسوی تو در لا به لای خنده ات گاهی اسیر می شوم اما نمی دانم چرا! گفتی که بی من نیستی گفتی پریشان نیستی اما پریشانی چرا؟ گفتی که بی تاب و طبی اما تو آرامی، چرا؟ از بر کن اینک شعر من افسانه دیرین من در صحنه های زندگی خاموش کن نام مرا پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|